نفسي داشتم و ناله و شيون کردم

شاعر : شهريار

بي تو با مرگ عجب کشمکشي من کردم نفسي داشتم و ناله و شيون کردم
ليک من هم به صبوري دل از آهن کردم گرچه بگداختي از آتش حسرت دل من
اشک چون لاله‌ي سيراب به دامن کردم لاله در دامن کوه آمد و من بي رخ دوست
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم در رخ من مکن اي غنچه ز لبخند دريغ
گله‌ي زلف تو با سنبل و سوسن کردم شبنم از گونه‌ي گلبرگ نگون بود که من
شمع عشقي که به اميد تو روشن کردم دود آهم شد اشک غمم اي چشم و چراغ
تن همه چشم به هم چشمي روزن کردم تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازي
گرچه در غمکده‌ي خاک، نشيمن کردم آشيانم به سر کنگره‌ي افلاک است
سال‌هابر در اين ميکده مسکن کردم شهريارا مگرم جرعه فشاند لب جام